ملایمت سپر خصم تندخو گردد


شراب شیشه شکن عاجز کدو گردد

به چشم خویش جهان را سیه کند چو عقیق


ز ساده لوحی خود هرکه نامجو گردد

صدف عبث دهنی باز می کند به سوال


گهر چگونه برابر به آبرو گردد؟

کنند بوی شناسان غلط به ناف غزال


ز نقش پای تو خاکی که مشکبو گردد

رخی که دیده خورشید ازو پرآب شده است


چه لایق است به آیینه روبرو گردد؟

همیشه سبز بود حرف هرکه چون طوطی


ز وصل آینه قانع به گفتگو گردد

ز چار موجه به ساحل رساند کشتی خویش


ز خلق هرکه چو صائب کناره جو گردد